پندهای اخلاقی


1. Live a good, honorable life. Then when you get older and   think back, you'll  be able to enjoy it a second time.

1- نيكو و آبرومند زندگي كن، آنگاه، به وقت سالخوردگي، هنگامي كه به گذشته بينديشي، از زندگي ات ديگر بار لذت خواهي برد.  

2. A loving atmosphere in your home is the foundation for  your life.

2- فضاي عشق در خانه تو شالوده اي است براي زندگي ات .  

3. In disagreements with loved ones, deal only with the  current situation. Don't bring up the past.

3- در ناسازگاري ها با افراد مورد علاقه ات، تنها به وضعيت فعلي بپرداز. گذشته را بزرگ نكن.  

4. Share your knowledge. It is a way to achieve immortality.

4- دانش خود را تسهيم كن، كه طريقي براي دستيابي به جاودانگي است.  

5. Be gentle with the earth.

5- با زمين مهربان باش.  

6. Once a year, go someplace you've never been before.

6- سالي يكبار به جايي برو كه پيش تر هرگز در آن جا نبوده اي.  

7. Remember that the best relationship is one in which your love for each other exceeds your need for each other.

7- به ياد داشته باش، بهترين رابطه، رابطه اي است كه عشقتان به يكديگر بر نيازتان به يكديگر فزوني يابد.  

8.  Judge your success by what you had to give up in order to get it.

8- كاميابي خود را به داوري بنشين، از آن طريق كه بداني چه واگذارده اي تا كاميابي را بدست آوري.  

9. Approach love and cooking with reckless abandon.

9- به عشق و آشپزي با واگذاردن بي پروا دست ياب.


این ۱۰ مهارت را به کودک بیاموزید






آموختن روش‌های محافظت از خود، شاید مهم‌ترین کاری باشد که والدین برای فرزندان‌شان انجام می‌دهند؛ حتی مهم‌تر از فراهم کردن خورد و خوراک و پوشاک مناسب....





















آموختن روش‌های محافظت از خود، شاید مهم‌ترین کاری باشد که والدین برای فرزندان‌شان انجام می‌دهند؛ حتی مهم‌تر از فراهم کردن خورد و خوراک و پوشاک مناسب....

البته همین‌ مهم‌ترین وظیفه، سخت‌ترین هم هست؛ چون اگر قرار باشد همه خطرات پیرامون کودک را به او توضیح بدهید، این کار آثار روانی نامطلوبی به جا می‌گذارد. در واقع کودک دیگر به هیچ چیز و هیچ کس اعتماد نخواهد داشت و یک احساس اضطراب و ترس همیشگی، با او همراه خواهد بود اما اگر از گفتن این خطرات صرف‌نظر کنید، باز هم این کارتان عواقب خاص خودش را خواهد داشت. به گفته کارشناسان، در چنین مواردی باید خیلی حساب شده و منطقی با بچه‌ها صحبت کرد. بهترین راه این است که خطراتی را که در کمین بچه‌هاست با زبانی قابل فهم برای آنها توضیح داد و بلافاصله روش‌های پیشگیری از این خطرات را هم به آنها آموزش داد. هیچ‌گاه نباید برای هوشیار کردن کودکان قصه‌های ترسناک برای آنها تعریف کرد چون این داستان‌ها بچه‌ها را در وحشت و اضطراب رها می‌کند و هیچ راه‌حلی به آنها یاد نمی‌دهد. در این خصوص می‌توان به ۱۰ مهارت مهمی که پدران و مادران وظیفه دارند به فرزند خود آموزش بدهند، اشاره کرد.

۱) احساس امنیت

باید به فرزند خود بیاموزید که هر انسانی حق و حقوقی دارد؛ از جمله حق نفس کشیدن، حق زنده ماندن و بسیاری حقوق دیگر. کودک باید بداند که حق امن ماندن و امنیت داشتن جزو حقوق طبیعی اوست و دیگران وظیفه دارند این حق او را به رسمیت بشناسند و رعایت کنند.

۲.) محافظت از بدن خود

کودک باید بداند که صاحب تمام بدن خود است و کسی حق ندارد بدون رضایت او و والدین‌اش، بدن وی را لمس کند.

۳) کمک گرفتن از دیگران در برابر باج‌گیرها

افرادی که از بچه‌ها باج‌گیری می‌کنند از لحاظ روانی افرادی ترسو هستند که در برابر جمع هراسان می‌شوند و پا به فرار می‌گذارند. باید به کودک خود آموزش دهید که در چنین مواردی از دوستان نزدیک خود کمک بگیرد و حتما مساله را با مسوولان مدرسه یا با پدر و مادر در میان بگذارد. البته حتما به کودک بگویید در مواردی که باج‌گیرها برای او تهدید جانی داشتند مقاومت نکند. گاهی بچه‌ها از ترس اینکه به خاطر از دست دادن وسایل‌شان توسط والدین خود تنبیه شوند، به هیچ عنوان تسلیم نمی‌شوند و این بسیار خطرناک است.

۴) گفتن حقیقت

اگر با فرزند خود مرتب صحبت کنید و همیشه به او یادآور شوید که پشتیبان همیشگی او در زندگی هستید، کودک هم یاد می‌گیرد مشکلات و رازهای خود را با شما در میان بگذارد و از شما کمک بگیرد.

۵) مورد قبول قرارگرفتن

اگر فرزند شما مساله‌ای را که او را آزار می‌دهد یا باعث اضطراب او می‌شود برای شما تعریف کرد حتی اگر خیلی هم پیش‌پا افتاده بود هیچ‌گاه به او نخندید یا واکنشی نشان ندهید که او احساس حماقت کند چون این کار شما باعث می‌شود کودک کم‌کم مشکلات خود را بروزندهد و اگر زمانی مورد آزار و اذیت واقعی هم قرار گرفت با شما مشورت نکند.

۶) رازدار نبودن

همیشه برنامه‌های تلویزیونی بچه‌ها یا حتی خود والدین، کودکان را به رازدار بودن تشویق می‌کنند و به کودکان می‌آموزند این رازداری باعث اعتماد دیگران به آنها می‌شود اما باید به فرزندان خود تاکید کنید که هیچ رازی نباید بین آنها و افراد بزرگ‌تر دور از چشم والدین وجود داشته باشد چون اکثر افرادی که کودک آزاری می‌کنند، به کودک می‌گویند بوسیدن یا تماس بدنی بین ما، رازی است که غیر از ما دو نفر کسی نباید آن را بفهمد.

۷) مهارت «نه» گفتن

برخی والدین به فرزندان خود می‌آموزندکه همیشه باید به حرف بزرگ‌ترها گوش کرد و همیشه حق با بزرگ‌ترهاست اما در واقع، این آموزش کاملا غلط است و کودک باید یاد بگیرد که گاهی هم به خواسته‌های دیگران «نه» بگوید چون در غیر این صورت کودک خود را تسلیم هر نوع خواسته‌ بیمارگونه و آزاردهنده‌ای خواهد کرد.

۸) مخالفت با تماس بدنی

هر کودکی باید بداند که هیچ کس حق ندارد او را به زور ببوسد یا در آغوش بگیرد. باید به فرزند خود بیاموزیم که اگر فردی او را مجبور به انجام چنین کارهایی کرد، حتما به پدر و مادر یا بقیه اعضای خانواده اطلاع دهد.

۹) صحبت نکردن با غریبه‌ها

کودکان هیچ‌گاه نباید با افراد غریبه صبحت کنند یا هدیه‌ای از آنها دریافت کنند حتی یک شکلات یا آدامس. البته به کودک خود آموزش دهید که گاهی استثناهایی هم وجود دارد. مثلا اگر در خیابان گم شد، باید پیش مغازه‌دارها یا پلیس برود و از آنها کمک بخواهد.

۱۰) قانون‌شکنی

به کودکان خود آموزش بدهید که در مواقع خطر اجازه دارند هر قانونی را زیر پا بگذارند. حتما به آنها بفهمانید که در شرایط بحرانی هر کاری برای نجات خود انجام دهند، با پشتیبانی کامل شما همراه است. مثلا می‌توانند فرار کنند، خیلی بلند فریاد بکشند، دروغ بگویند و...











منبع: Kidscape
ترجمه: دکتر ریحانه مرتضی‌زاده





روزنامه سلامت ( www.salamat.ir )

نام روزهای هفته در ايران کهن بدين گونه بوده است

همیشه به تمدن خودت افتخار کن

نام روزهای هفته‌ی فرنگی از گاهنامه‌ی کهن ايرانی برگرفته شده است

نام روزهای هفته در ايران کهن بدين گونه بوده است:

day

 

کیوان شید = شنبه

مهرشید = یکشنبه

مه شید = دوشنبه

بهرام شید = سه‌شنبه

تیرشید = چهارشنبه

هرمزشید = پنج‌شنبه

ناهیدشید یا آدینه = جمعه

اينک با بررسی ريشه‌های اين واژگان به اين بر‌آيند ساده می‌رسيم:

 

کیوان شید = شنبه

Saturday = Satur + day

Saturn = کیوان

------------------------------------------------------------------------------

مهرشید = یکشنبه

Sunday = Sun + day

Sun = خور (خورشید) = مهر

------------------------------------------------------------------------------

مه شید = دوشنبه

Monday = Mon + day

Moon = ماه

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

بهرام شید = سه‌شنبه

Tuesday = Tues + day

* Tues = god of war = Mars = بهرام

*

Tuesday

O.E.·Tiwesdæg, from·Tiwes, gen. of·Tiw "Tiu," from P.Gmc.·*Tiwaz "god of the sky," differentiated specifically as·Tiu, ancient Germanic god of war, from PIE base·*dyeu- "to shine" (see·diurnal
). Cf. O.N.·tysdagr, Swed.·tisdag, O.H.G.ziestag. The day name (second element·dæg, see·day ) is a translation of L.·dies Martis (cf. It.·martedi, Fr.·Mardi) "Day of Mars," from the Roman god of war, who was identified with Germanic·Tiw (though etymologically·Tiw is related to·Zeus), itself a loan-translation of Gk.·Areos hemera. In cognate Ger.·Dienstag and Du.·Dinsdag, the first element would appear to be Gmc.·ding, þing "public assembly," but it is now thought to be from·Thinxus, one of the names of the war-god in Latin inscriptions.

---------------------------------------------------------------------------

تیرشید = چهارشنبه

Wednesday = Wednes + day

* Wednes = day of Mercury ·= Mercury = تیر

*

Wednesday

O.E.·Wodnesdæg "Woden's day," a Gmc. loan-translation of L.·dies Mercurii "day of Mercury" (cf. O.N.·Oðinsdagr, Swed.Onsdag, O.Fris.·Wonsdei, M.Du.·Wudensdach). For·Woden, see·Odin
. Contracted pronunciation is recorded from 15c. The Odin-based name is missing in German (mittwoch, from O.H.G.·mittwocha, lit. "mid-week"), probably by influence of Gothic, which seems to have adopted a pure ecclesiastical (i.e. non-astrological) week from Greek missionaries. The Gothic model also seems to be the source of Pol.·sroda, Rus.·sreda "Wednesday," lit. "middle."

--------------------------------------------------------------------------

هرمزشید = پنج‌شنبه

Thursday = Thurs + day

* Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز

*

Thursday

O.E.·Þurresdæg, perhaps a contraction (influenced by O.N.·Þorsdagr) of·Þunresdæg, lit. "Thor's day," from·Þunre, gen. ofÞunor "Thor" (see·Thor
); from P.Gmc.·*thonaras daga- (cf. O.Fris.·thunresdei, M.Du.·donresdach, Du.·donderdag, O.H.G.Donares tag, Ger.·Donnerstag "Thursday"), a loan-translation of L.·Jovis dies "day of Jupiter," identified with the Gmc. Thor (cf. It.·giovedi, O.Fr.·juesdi, Fr.·jeudi, Sp.·jueves), itself a loan-translation of Gk.·dios hemera "the day of Zeus."

-------------------------------------------------------------------------

ناهیدشید یا آدینه = جمعه

Friday = Fri + day

* Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید

*

Friday

O.E.·frigedæg "Frigga's day," from·Frige, gen. of·Frig (see·Frigg
), Germanic goddess of married love, a West Germanic translation of L.·dies Veneris "day of (the planet) Venus," which itself translated Gk. Aphrodites hemera. Cf. O.N.·frijadagr, O.Fris.·frigendei, M.Du.·vridach, Du.·vrijdag, Ger. Freitag "Friday," and the Latin-derived cognates O.Fr.·vendresdi, Fr.vendredi, Sp.·viernes. In the Germanic pantheon,·Freya (q.v.) corresponds more closely in character to Venus than Frigg does, and some early Icelandic writers used·Freyjudagr for "Friday."·Black Friday as the name for the busy shopping day after U.S. Thanksgiving holiday is said to date from 1960s and perhaps was coined by those who had the job of controlling the crowds, not by the merchants; earlier it was used principally of days when financial markets crashed.


Thanks God... Thanks God... Thanks God


پيش فرض : 60

I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,
because it means that I am alive
خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام


I am thankful for being sick once in a while,
because it reminds me that I am healthy most of the time
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم


I am thankful for the husband who snoser all night,
because that means he is healthy and alive at home asleep with me
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است


I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes,
because that means she is at home not on the street
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند


I am thankful for the taxes that I pay, because it means that I am employed
خدا را شکر که مالیات می پردازم، این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکار نیستم


I am thankful for the clothes that a fit a little too snag,
because it means I have enough to eat
خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم


I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day,
because it means I have been capable of working hard
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم، این یعنی توان سخت کار کردن را دارم


I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning,
because it means I have a home
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم، این یعنی من خانه ای دارم


I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot,
because it means I am capable of walking
and that I have been blessed with transportation
خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم
این یعنی هم توان راه رفتن دارم
و هم اتومبیلی برای سوار شدن


I am thankful for the noise I have to bear from neighbors,
because it means that I can hear
خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم، این یعنی من توانائی شنیدن دارم


I am thankful for the pile of laundry and ironing,
because it means I have clothes to wear
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم، این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم


I am thankful for the becoming broke on shopping for new year,
because it means I have beloved ones to buy gifts for them
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم


Thanks God... Thanks God... Thanks God
خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر
__________________
مسافر باران

خدا بهترین ریاضی دان

گالیله می گوید: اصول ریاضیات الفبای زبانی است که، خداوند جهان را با آن نوشته است و بدون کمک آنها درک یک کلمه هم غیرممکن است و انسان بیهوده در راهروهای تاریک و پر پیچ و خم سرگردان است.


ریاضی یعنی: تدبیر در آفرینش و بنا نهادن آن به وسیله اعداد و اعداد یعنی: شمارش تعداد اجزای طبیعت تا بینهایت و بینهایت یعنی: از اول تا آخر و از اول تا آخر یعنی: رسیدن به خدا، و رسیدن به خدا یعنی: عشق و در مجموع، ریاضی مقدمه ای برای رسیدن به خالق هستی



به نظر من هم، خداوند یک ریاضی دان است، ریاضیدانی که برخلاف ما، هر مسئله ای را به آسانی می تواند حل کند و مانند ما انسانها نیاز ندارد از فرمولهای پیچیده استفاده کند، اصلا پایه گذار ریاضی، خدای خالق است و ریاضی واسطه ای است تا بتوانیم به قدرت خالق خود پی ببریم، و بدانیم این جهان بر پایه ارقام و اعداد ریاضی بنا شده است.


ما موجودات را جفت جفت آفریدیم، که همین کلمه جفت یک مفهوم ریاضی را بیان می کند (زوج مرتب) پس بنیان گزار ریاضی خود خداونداست.


کپلر ستاره شناس بزرگ می گوید


«خداوند جهان را به زبان اعداد خلق کرده است»


این به معنی آن است که هرچه که خداوند آفریده است به زبان ریاضی قابل توضیح و تفسیر است، مثل کره زمین که گرد است


ریاضی یعنی: رسیدن به خدا (از طریق حل معادلاتی چون اصم، گویا، گنگ، رادیکالی، و...) یافتن علت و علل پیدایش جهان و اثبات آن، یافتن اینکه قلب تنها جایگاه اوست


ریاضی یعنی: عشق به یک، به واحد، به احد، به خدای یکتا و رسیدن به او از طریق ریشه یابی و تعیین علامت و...


یعنی: امر به مثبت بودن (قابل قبول)، یعنی: نهی از منفی بودن (غیرقابل قبول)


ریاضی یعنی: رهایی ذهن از هوی و هوس این تن خاکی و به پرواز درآوردن ذهن در بیکران نعمات او، سخنان او، آیه های زندگی بخش او،... و در نهایت رسیدن به خود او


ریاضی یعنی، صعودی بودن در تابع درجه دوم ریاضی یعنی: رمز عدد هفت به راستی این رمز چیست؟


خداوند جهان را در هفت روز آفرید، آسمان هفت طبقه دارد، گناهان اصلی هفت تا است، جهنم هفت طبقه دارد، طواف دور کعبه هفت بار است، هفت عضو بدن هنگام نماز باید روی زمین قرار بگیرد. فرعون در خواب هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر را دید و حضرت یوسف گفت: هفت سال فراوانی هفت سال خشکسالی می شود


وقتی با دقت بیشتری به جهان پیرامون بنگریم حقایقی برایمان آشکار می شود و حس غریبی به ما می گوید: در تمام پدیده های هستی، وجودی غیرقابل انکار از ریاضی وجود دارد.


توازن اندام ها در تمامی موجودات چه میکروسکوپی و چه عظیم الجثه همه بر مبنای اصول ریاضی بنا شده اند. اگر ذره ای از این قرینه های محاسباتی و ریاضی به هم بخورد، اندام فیزیکی جانداران به هم خورده، مثلا یک اسب چگونه خواهد توانست با یک پای کوتاه و یک پای بلند چهار نعل بتازد و از تمامی پستی و بلندی ها بالا رود. اگر همین حیوان با چشم خود نتواند فواصل محیطی و جغرافیایی را از طریق مغز، محاسبه ریاضی کند چه طور خواهد توانست از موانع متعدد عبور نماید، تمامی این محاسبات به طور اتوماتیک از طریق چشم و سپس نرون های حسی و عصبی به مغز منتقل شده و پس از تجزیه و تحلیل های ریاضی، مغز دستوراتی به اعضا و جوارح حیوان منتقل کرده و عضلات و استخوانها را به واکنش شرطی وامی دارد


ریاضی یعنی: همه چیز، باور نمی کنی؟ فقط کافی است که به اطرافت نگاه کنی، آن وقت متوجه می شوی که ریاضی در ذره ذره وجودت هست، سلول های بدن ما خیلی کوچک هستند و درون آنها اندامکهای مختلف، و کوچکتر که کار همه آنها از یک قانون ریاضی پیروی می کند


وقتی می خواهیم وسیله ای را درست کنیم از نسبت ها و عددهای ریاضی استفاده می کنیم که همه دارای اشکال هندسی هستند، حتی موقع غذا درست کردن از عددها و نسبت های ریاضی بهره می گیریم.


در مجموع زندگی- قوانین ریاضی که انسانها خواسته یا ناخواسته از آن استفاده می کنند ولی بیشتر مردم فکر می کنند ریاضی یعنی: یک معادله سه مجهولی که برای حل کردنش باید مهارت خاصی داشته باشند، اما بیشتر آن ها نمی دانند که در زندگی هایشان چقدر از این نوع معادلات و حتی سخت تر از آن ها را حل کرده اند، پس اگر دقت کنیم و اندکی هم فکر، متوجه می شویم که زندگی را نمی توان از ریاضی جدا کرد، پس دعا کنیم که


خدایا: حد محبت به خودت و اهل بیتت را در وجودمان به سوی بی نهایت میل بده


خدایا: کارهای نیکمان را ضرب کن، اعمال زشتمان را کم کن و محبت به دیگرانمان را تقسیم کن


خدایا: نمودار زندگیمان را همیشه تابع درجه سه ای قرار بده که همواره صعودی باشد


و خدایا: مرگمان را همچون جمع دو عدد یک، آسان گردان

نقش معلم در تربیت و زندگی انسان

نقش معلم در تربیت و زندگی انسان

نقش معلم در تربیت و زندگی انسان

در سیستم های آموزشی، افراد زیادی مشغول به کارند و فعالیت های آنها بطور مستقیم یا غیر مستقیم در تربیت دانش آموزان و یا دانشجویان مؤثر است اما در این میان، نقش معلمان و اساتید و دانشگاهها از دیگر افراد بسیار برجسته تر می نماید چنان که بیشتر اوقات را دانش آموزان در مدرسه و دانشجویان در دانشگاه زیر نظر آنها سپری می کنند و عوامل دیگر هم فراهم آورنده زمینه برای فعالیت معلّم ها و اساتید می باشد از این رو بسیاری از دانش آموختگان نظام آموزشی سنتی و جدید شکل گیری شخصیت خود را مرهون معلمان خود می دانند یکی از نویسندگان که عمری را به معلمی گذرانده می نویسد: یکی از تحصیل کرده هایی که تحصیلات عالی و دکترای خود را در کشور آلمان به پایان رسانیده بود چندین بار اقرار واعتراف کرد که همه عقاید دینی او مدیون ارتباط با معلّم خود بوده است.(1)

زیرا آنچه در فرایند تعلیم و تربیت به متعلم انتقال می یابد تنها معلومات و مهارت های معلّم نیست بلکه تمام صفات، خلقیات، حالات نفسانی و رفتار ظاهری او نیز به شاگردان منتقل می شود.(2)

رابطه دانش آموز با معلّم یک رابطه باطنی و معنوی است دانش آموز و یا دانشجو معلّم را شخصیتی محترم و ممتاز می داند که او را در بزرگ شدن و به استقلال و آزادی رسیدن، و به عضویت رسمی جامعه در آمدن کمک و مساعدت می نماید معلّم با روح و جان دانش آموز و یا دانشجو سروکار دارد و به همین جهت بعنوان یک الگوی محبوب و مطاع پذیرفته می شود . دانش آموز اگر چه قبلا در محیط خانواده علوم و اطلاعات فراوانی را کسب کرده رفتارهایی را آموخته و به اموری عادت کرده و تا حدودی شخصیت او شکل گرفته است ولی هنوز شکل ثابت به خود نگرفته و تا حد زیادی قابل انعطاف و تغییر می باشد. کودک و نوجوان در این سنین از محیط خانواده خارج می شود و بطور رسمی در اجتماعی جدید یعنی مدرسه و یا دانشگاه پذیرفته می شود .

دانش آموز در این اجتماع جدید فرصت می یابد تا افکار و اندوخته های دینی و رفتار و عادتهای گذشته اش را مورد بازنگری قرار دهد و شخصیّت خویش را بسازد و تکمیل و تثبیت نماید.

با نفوذترین و محبوب ترین فردی که می تواند در این مرحله حساس او را یاری کند معلّم است به همین جهت دانش آموزان و یا دانشجویان معلّم و استاد خود را بعنوان یک الگو و اسوه می پذیرند و از رفتار و گفتار و اخلاق خوب یا بد او سرمشق می گیرند . و خود را با وی همسان و همانند می سازند.

همچنین دانش آموزان همه اعمال و رفتار معلمان و مدیر و حتّی سرایدار مدرسه را زیر نظر دارند، و از آنها درس می گیرند دانش آموزان از طرز برخورد و تعامل معلمان با مدیر، معلمان با یکدیگر، معلمان با خدمتکاران مدرسه و معلمان با دانش آموزان درس می گیرند.

از اخلاق و رفتار معلم، از طرز اداره کلاس، از رعایت عدل و انصاف در نمره دادن، از وقت شناسی و رعایت نظم، از دلسوزی و مهربانی، از خوشرویی و فروتنی، از دینداری و التزام به ضوابط شرعی، از اخلاق خوش و ادب او، از خیر خواهی و نوع دوستی معلّم درس ها می آموزند همچنین از اخلاق و رفتار و کردار او متأثر می شوند و خود را با او همسان می سازند بنابراین، معلّم فقط یک آموزگار نیست بلکه مهم تر از آن، یک مربی و یک الگوی با نفوذ است. یک معلّم خوب که با رفتار و گفتار پسندیده اش دانش آموزان را خوب پرورش می دهد، بزرگترین خدمت را نسبت به اجتماع خود انجام می دهد و به عکس یک معلّم بد اخلاق و بدرفتار و منحرف که با رفتار بدخود، دانش آموزان را به انحراف و تباهی می کشد بزرگترین خیانت ها را نسبت به اجتماع مرتکب می شود بنابراین شغل و حرفه معلمی و استادی از حساس ترین و مسئولیت دارترین شغل های اجتماع می باشد.

معلم و استاد نمی تواند نسبت به اخلاق و رفتار خود آزاد و بی تفاوت باشد، زیرا محدوده اخلاقیاتش فراتر از خود اوست. او تنها مسئول خودش نمی باشد بلکه مسئولیت تعدادی از انسانهای معصوم را نیز بعهده گرفته است.

استاد و معلّم باید به این مسئولیت سنگین و ارزشمند و میزان و مقدار نفوذش در دانش آموزان خوب بیندیشند و با اصلاح و اخلاق و رفتار خویش بهترین الگوها را در اختیار دانش آموزان و یا دانشجویان قرار دهند.(3)

دکتر هایم گینانت، وقتی معلّم جوانی بوده به این مطالب اشاره می کند:

من به نتیجه خوف انگیزی رسیده ام، من عامل تصمیم گیرنده در کلاس هستم و این برخورد شخصی من است که جوّ خاصی پدید می آورد.

من بعنوان یک معلّم دارای قدرت شگرفی هستم و می توانم زندگی یک کودک را تیره و تار یا پر از سرور سازم.

در تمام موقعیت ها این پاسخ من است که اوج یافتن یا فرونشستن یک بحران و انسان شدن و یا وحشی شدن یک کودک را معلّم تعیین می کند.(4)

بررسی های علمی نیز نشان می دهد که 35درصد کودکان در هفت سال دوم زندگی دوست دارند همانند معلّم خود باشند.(5)

از این رو اگر معلمان، دانش آموزان را به رفتارها، صفات و نگرش هایی خاص دعوت کنند ولی خود در عمل به آنها پایبند نباشند آموزش های شفاهی آنان نیز تأثیر نخواهد گذاشت.

یادسپاری

در اینجا توجه معلمان و اساتید محترم را به چند نکته مهم جلب می کنیم:

1ـ دانش آموزان و دانشجویان، معلمان و اساتیدی را الگوی خود قرار می دهند که مقبول و مورد اعتماد آنان باشند.

مقبولیت و اعتماد حاصل دو ویژگی است، نخست توانایی علمی قابل قبول به گونه ای که بتواند به خوبی از عهده تدریس، درس خود برآید و به پرسش های نوآموزان پاسخ قانع کننده ای بدهد و دوم اینکه، رفتار و گفتارش با یکدیگر هماهنگ و منطبق باشد، به عبارت دیگر نمونه ای قابل قبول از یک فرد مؤمن را معرفی کند، بنابراین لازم است معلمان و اساتید، برای ایفای نقش الگوی خود این دو ویژگی را حداقل کسب کنند.

2ـ محبوبیت اساتید، معلمان و مربیان، نقشی قاطع و سرنوشت ساز، در تأثیر گذاری آنان بر رفتارهای دانش آموزان یا دانشجویان دارد.

3ـ رفتار الگو در صورتی برای دانش آموزان قابل استفاده است که روشن و قابل فهم باشد.

بنابراین، در مواردی که رفتاری از الگویی بیان می شود یا معلّم خود رفتاری انجام می دهد که برای دانش آموزان و دانشجویان روشن نیست، و یا ممکن است فهم نادرستی از آن داشته باشد، لازم است معلمان و اساتید محترم رفتار مذکور را برای دانش آموختگان توضیح دهند تا دانش آموزان و یا دانش جویان دچار شک و تردید، سردرگمی نشوند.(6)

نقش علم و معلّم در فرازی از آیات قرآن

" یرفع الله الّذین آمنوا منکم و الّذین اوتوا العلم درجات "(7) خداوند آنان را که ایمان آورده و آنان را که دارای علم اند، چندین درجه بالا می برد.

" قل هل یستوی الّذین یعلمون والّذین لایعلمون انّما یتذکر اولواالالباب"(8) بگو آیا آنهایی که می دانند با آنهایی که نمی دانند برابرند؟ و ...

نقش علم و معلّم در فرازی از روایات دینی:

"عن النبی صلّی الله علیه و آله فی حدیث قال : بالتعلیم ارسلت "(9)

رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در ضمن حدیثی فرموده اند: من برای تعلیم و آموزش فرستاده شده ام.

قال امیر المؤمنین علیه السّلام: " العلماء باقون ما بقی الدّهر أعیانهم مفقوده و آثارهم فی القلوب موجوده.(10)

حضرت امیر علیه السّلام فرموده اند : دانشمندان تا روزگار باقی است پایدارند، بدنهایشان مفقود و آثار آنان در قلب ها موجود می باشد.

«قال رسول الله(ص) رحم اللّه خلفائی فقیل : و من خلفاءک یا رسول الله (ص) قال: الّذین یحیون سنّتی و یعلّمونها عبادالله».(11)

رسول اکرم صلّی الله علیه و آله فرموده اند: خدای جانشینان مرا رحمت کند. عرض شد یا رسول الله (ص) جانشینان تو چه کسانی اند؟فرمود: کسانیکه سنت مرا زنده می کنند و به بندگان خدا می آموزند.

" قال رسول اللّه (ص): من تعلّمت منه حرفا صرت له عبدا"(12)

رسول اعظم صلّی اللّه علیه و آله فرموده اند : از هر کس حرفی فرا گرفتی بنده وی شده ای.

«قال رسول اللّه (ص): المؤمن اذا مات و ترک ورقة واحدة علیها علم تکون تلک الورقة یوم القیامة ستراً فیما بینه و بین النّار و اعطاه الله تبارک و تعالی بکلّ حرف مکتوب علیها مدینة أوسع من الدنیا سبع مرّات و ما من مؤمن یقعد ساعة عندالعالم الّا ناداه ربّه عزّوجلّ جلست الی حبیبی و عزّتی و جلالی لا سکنتک الجنة معه و لا أبالی».(13)

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمایند: مؤمن چون بمیرد و یک ورقه که در آن علمی نوشته باشد بجا گذارد همان ورقه در روز قیامت میان او و آتش پرده خواهد بود و خدای تبارک و تعالی به عوض هر حرفی که بر آن نوشته شهری به او می بخشد که هفت بار از دنیا و سیع تر باشد و هیچ مؤمنی نیست که ساعتی در حضور عالمی بنشیند جر آنکه پروردگار عزّوجلّ به او ندا می فرماید:در نزد محبوب من نشسته ای به عزت و جلالم قسم که البته ترا با او در بهشت جای دهم و باکی ندارم.

" عن امیر المؤمنین علیه السّلام: إذا کان الآباءهم السّبب فی الحیاة فمعلّموا الحکمة والدّین هم السّبب فی جودتها"(14)

حضرت امیر علیه السّلام فرموده اند: اگر پدران سبب زندگی هستند پس آموزگاران حکمت و دین سبب خوبی و زیبایی زندگی می باشند.

"إنّ مثل العلماء فی الارض کمثل النّجوم فی السّماء یهتدی بها فی الظّلمات البرّ و البحر، فاذا انطمست اوشک إن تضلّ الهداه".(15)

پیامبر اعظم صلّی اللّه علیه و آله فرمودند:

مثل عالمان و معلمان در زمین مثل ستارگان در آسمان است که مردم در تاریکی های خشکی و دریا به کمک آنها راه خود را پیدا می کنند هر گاه این ستارگان خاموش شوند بسا راه یافتگان نیز گمراه شوند.

" جاء رجل من الانصار الی النّبی(ص): فقال یا رسول الله إذا حضرت جنازة و مجلس عالم أیّهما أحبّ الیک إن أشهد؟ فقال رسول اللّه (ص): إن کان للجنازة من یتبعها و تدفنها فانّ حضور مجلس عالم أفضل من حضور ألف جنازة و من عیادة ألف مریض و من قیام ألف لیلة و من صیام ألف یوم و من ألف درهم یتصدّق بها علی المساکین و من ألف حجّة سوی الفریضة و من ألف غزوة سوی الواجب تغزوها فی سبیل الله بما لک و نفسک و أین تقع هذه المشاهد من مشهد عالم؟ أما علمت انّ الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم؟ و خیر الدّنیا و الآخرة مع العلم و شر الدّنیا و الآخرة مع الجهل "(16)

مردی از انصار به محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله آمد و عرض کرد یا رسول الله اگر جنازه ای حاضر باشد و مجلس عالمی، کدام یک را دوست تر داری که من حضور یابم؟

رسول اللّه (ص) فرمود: اگر برای تشییع و دفن، کسانی باشند که عهده دار انجام آن شوند، حضور یافتن در مجلس دانشمند از حاضر شدن در تشییع هزار جنازه و عیادت هزار بیمار و از نماز هزار شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است، کجا این ها با فضلیت حضور در محضر عالم برابری می کند آیا ندانسته ای که اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش است و خیر دنیا و آخرت با علم می باشد و بدی دنیا و آخرت با نادانی است.

حکایت هایی درباره نقش تربیتی معلمان و اساتید

حکایت اول:

در تاریخ ملل و نحل نمونه های فراوان به چشم می خورد مثلاً(معاویه دوم) را همه می شناسند. پدر او یزید قاتل حضرت اباعبداللّه علیه السّلام است که عمری را در می گساری و فساد بسر برده و مادرش از زنان بدنام چادر نشین قبیله بود که عمری در خدمت فحشاء و فساد می زیست و در رأس دودمان بنی امیه، چه جنایت ها که نکردند، مراحل گذشته تربیتی و عوامل قبل همه فاسد و خراب و آلوده بوده اند جدش ابوسفیان معروف است که همواره با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بوده و پدر بزرگش معاویه، که در شرارت و قساوت و فساد زندگی همانند نداشت، اما استاد و مربی نمونه، معاویه دوم را عوض کرد، خط داد، جهت بخشید که پس از مرگ یزید در مسجد شام مرکز توطئه گران تاریخ و راهزنان راه خدا به منبر رفت، و آنگاه که همه آمده بودند تا با او برای خلافت بیعت کنند، پس از حمد و ثنای خدا، به رسول اکرم صلی اللهّ علیه و آله و اهل بیتش درود فرستاد و سپس علی علیه السّلام و خاندانش را به نیکی یاد کرد، آنهم در شام و در میان مردم آنجا، که آوردن نام علی علیه السّلام جرم بود و سالها ممنوع شده بود و همه مردم علی علیه السّلام را به زشتی یاد می کردند . آنگاه گفت :ای مردم جدم معاویه و پدرم یزید، غاصب حق خلافت بودند و بر من سخت و ناگوار است که می دانم آنها الآن به عذاب الهی دچارند، مردم، خلافت حق علی علیه السّلام و فرزندان اوست بروید و امام حق را بشناسید.

پس از بررسیهای فروان فهمیدند که استاد او از شیعیان اهل بیت علیهم السّلام بوده، می بینید که نقش استاد تمام آن نقش ها و حالات روانی و اخلاقی گذشته و عامل محیط و خانواده و عامل وراثت همه را از بین برده است و نقش دیگر، و رنگی نمونه به خود زد.

در این رابطه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرمایند:

"السعید قدیشقی و الشقی قد یسعد"

یعنی گاهی بر اثر عوامل مؤثر دیگر، سعید و صالح، شقی و بدبخت می گردد و شقی و تبهکار سعید و رستگار می شود.

همین طور ممکن است کودکی تمام مراحل گذشته را به سلامت طی کند اما عامل استاد و مربی او را به فساد و تباهی و رکود بکشاند .

از این رو مسئولیت اجتماعی دیگری به نام انتخاب استاد خوب و صالح دامنگیر پدران و مادران و نظام حاکم بر جامعه می باشد.(17)

حکایت دوم:

مرحوم سید مرتضی علوم بسیاری را تدریس می کرد و به شاگردان خویش درآمد ماهانه ای هم می داد، تا به سالی، قحط سالی شدید فرا رسید مردی یهودی برای بدست آوردن قوت روزانه حیله ای اندیشید و به مجلس سیّد آمد و اجازه خواست که نزد وی نجوم بخواند سید وی را اجازت داد و دستور داد جیره وی را روزانه دهند مرد مدتی چنین بود و سرانجام نزد سیّد اسلام آورد.(18)

حکایت سوم:

از استاد کل مرحوم وحید بهبهانی پرسیدند که چگونه به این مقام علمی و عزّت و شرف و مقبولیت رسیده ای؟ آقا در جواب نوشت:

من ابدا خود را چیزی نمی دانم و خود را در ردیف علمای موجود به شمار نمی آورم و آنچه ممکن است مرا به این رتبه رسانده باشد این است که هیچ گاه از تعظیم و بزرگداشت علماء و نام آنان به نیکی بردن خودداری ننمودم و هیچ وقت اشتغال به تحصیل را تا آنجا که مقدورم بود ترک نکردم و همیشه آنرا به انجام کارهای دیگر مقدم می داشتم.(19)

حکایت چهارم:

مرحوم حضرت امام خمینی زمانی که در آثارشان به مناسبتی نامی از استاد عرفان خود مرحوم شهید شاه آبادی می برند می نویسند : شیخ عارف کامل روحی فداه و در بیانیه ای که به مناسبت شهادت فرزند استاد شهید حجة الاسلام و المسلمین مهدی شاه آبادی صادر فرمودند اظهار می دارند: این شهید عزیز فرزند برومند شیخ بزرگوار ما بود که حقاً حق حیات روحانی به گردن اینجانب داشت و زبان از عهده شکرش بر نمی آید.(20)

حکایت پنجم:

مرحوم علامه محمد حسین حسینی طهرانی در خصوص یکی از ویژگیهای استادشان مرحوم علامه طباطبایی آورده اند:

استاد ما (مرحوم علامه طباطبایی) نسبت به استاد سیر و سلوک خود (مرحوم قاضی) علاقه و شیفتگی فراوانی داشت. و حقاً در مقابل او خود را کوچک می دید و در چهره مرحوم قاضی یک دنیا عظمت و ابّهت واسرار توحید و ملکات و مقامات می جست مرحوم حسینی طهرانی شاگرد مرحوم علامه می فرماید: من یک روز به ایشان عطر تعارف کردم ایشان عطر را بدست گرفته و تأمل کردند و گفتند دو سال است که استاد ما مرحوم قاضی رحلت کرده اند و من تا به حال عطر نزده ام و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطر می دادم در آنرا می بستند و در جیب شان می گذاردند و من ندیدم که ایشان پس از فوت استادشان عطر استعمال کنند. با این که از زمان رحلت استادشان سی و شش سال است که می گذرد.(21)

آنچه می دانم از آن یار بگویم یا نه و آنچه بنهفته ز اغیار بگویم یا نه
دارم اسرار بسی در دل و در جان مخفی اندکی زآنهمه بسیار بگویم یا نه
سخنی را که در آن بار بگفتم با تو هست اجازت که در این بار بگویم یا نه
معنی حسن گل و صورت عشق بلبل همه در گوش دل خار بگویم یا نه
وصف آنکس که در این کوچه و این بازار است در سرکوچه و بازار بگویم یا نه(22)

حکایت ششم:

مرحوم آیت الله حاج شیخ عباسی قوچانی فرموده اند:

یکی از کسانی که خدمت مرحوم قاضی رسید، و از ایشان دستور می گرفت و جزء شاگردان وی محسوب می شد آقا میرزا ابراهیم عرب بود که پس از سالیان دراز ریاضت های سخت، به مطلوب اصلی نرسیده و برای وصول به کمال خدمت ایشان می رسید وی ساکن کاظمین بود و شغلش مرده شوئی بود و گویا خودش این شغل را مخصوصا به این جهت انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس، اثری قوی در نفس او داشته باشد چون خدمت مرحوم قاضی رسید گفت : من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی اجازه دهید من در میان شاگردان شما نباشم چون آنها تنبل هستند، مرا هم تنبل می کنند این تشرّف و گفتگوی وی با مرحوم قاضی در حالی بود که مرحوم قاضی از کنار شط فرات از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند و تقریباً تا نزدیکی مسجد سهله سخنانشان طول کشید مرحوم قاضی از او پرسیدند: آیا زن داری؟! گفت "نه" ولیکن خواهری و مادری دارم مرحوم قاضی به او فرمودند : روزی آنها را از کدام راه بدست می آوری؟ از سر ضرورت و ناچاری گفت من به هر چه میل می کنم، فورا برایم حاضر می شود مثلاً اگر از شط ماهی بخواهم فوراً ماهی خودش را از شط بیرون می افکند، این طور و با دست خود اشاره به شط نمود، فورا یک ماهی خودش را از درون آب به روی خاک پرتاب کرد. مرحوم قاضی به او فرمود: اینک یک ماهی دیگر بیرون بینداز، دیگر هر چه اراده کرد نتوانست! مرحوم قاضی به او فرمود: باید دنبال کسب روزی بروی و از طریق کار روزی خود را تهیه نمائی او تمام دستورات لازم را گرفت و به کاظمین مراجعت کرد و به شغل الکتریکی و سیم کشی پرداخت . و از این راه امرار معاش می کرد و حالات توحیدی او بسیار قوی و شایان تمجید شد بطوری که در نزد شاگردان مرحوم قاضی به قدرت فهم،عظمت فکر، و صحّت سلوک، و ارادت عرفانیه و نفحات قدسیه ربانیّه معروف و مشهور گردید.(23)

حکایت هفتم:

مرحوم علامه طباطبایی که از برجسته ترین علمای شیعه است و دارای کمالات و کرامات شگفت انگیزی است و در طول حیات خود خدمات شایانی را به شیعه کرده است تمام تأثیرات زندگی خود را مرهون توجهات مربی خود مرحوم " قاضی طباطبایی" دانسته است ایشان می گوید : وقتی در اوائل دوران طلبگی وارد حوزه علمیه نجف شدم سرگردان بودم به همین خاطر با توسّلی به امیرمؤمنان علیه السّلام و درخواست کمک از آن حضرت، با آیت اللّه قاضی طباطبایی روبرو شدم که اولین برخورد ما این گونه بود که: ناگهان دیدم دستی روی شانه ام خورد وقتی برگشتم ایشان را دیدم که با لحنی پدرانه به من فرمود: فرزندم دنیا می خواهی نماز شب بخوان آخرت می خواهی نماز شب بخوان.(24)

مرحوم علامه، تمام موفقیت خود را در پرتو نوع تربیت استاد خود مرحوم " قاضی" می داند و چنان احترامی برایش قائل است که هر جا یاد از ایشان می کرد می فرمود " روحی فداه(یعنی جانم به فدای او)، این نهایت و شدت علاقه مرحوم علامه به استادش را می رساند.

به هر حال مربی و کسی که عهده دار تربیت انسان می شود در موفقیت و پیروزی انسان نقش بسزایی دارد.(25)

"الحمدلله رب العالمین "

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ

26. نقش معلّم در تربیت دینی، محمد داوودی، ص3.

27. تربیت اسلامی، محمدرضا شرفی، ص 90.

28. اسلام و تعلیم و تربیت، ابراهیم امینی، ص102 ـ 101.

29. مقالات چهارمین سمیوزیم در جایگاه تربیت، ص 61. سال 1372، به نقل از نشریه تربیت سال چهاردهم، شماره 9.

30. آداب و تعلیم تربیت در اسلام، محمدباقر حجتی، ص 228.

31. نقش معلّم در تربیت دینی، داوودی، با اندکی تصرف،ص 208.

32. قرآن کریم، سوره مبارکه مجادله، آیه شریفه 11.

33. قرآن کریم، سوره مبارکه زمر، آیه شریفه 9.

34. آثار الصادقین، صادق احسان بخش،ج 13،ص 408 به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 206.

35. آثار الصادقین، احسان بخش،ج 13، ص 447؛ به نقل از سفینه البحار ج 2، ص 223.

36. آثار الصادقین، احسان بخش،ج 13، ص 485؛به نقل از المحجة البیضاء،ج 1، ص 19.

37. آثار الصادقین،ج 13، ص 488؛ به نقل از بحارالانوار،ج 1، ص 165.

38. آثار الصادقین،ج 13، ص 488؛ به نقل از امالی، صدوق، ص37.

39. آثار الصادقین،ج 13، ص 507 ؛ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 20، ص 261.

40. بحار الانوار، مجلسی،ج 2، ص 24.

41. آثار الصادقین ،ج 13، ص 495؛ به نقل از بحار،ج 1، ص 204.

42. مسئولیت و سازندگی،ص 65 ـ 66 ؛ به نقل از تاریخ سیاسی اسلام ج 1، ص 335؛ و شیعه و زمامداران خودسر ص 113.

43. کشکول، شیخ بهائی، ص 228.

44. سیمای فرزانگان، رضا مختاری، ص 253.

45. صحیفه نور، ج 18، ص 267.

46. مهر تابان، محمد حسین، حسینی طهرانی، ص 50.

47. مهرتابان، ص 49 به نقل از دیوان مغربی، ص 119.

48. مهرتابان، ص31.

49. سیمای فرزانگان، ص 214.

50. برکرانه عصمت، علی اصغر، ظهیری، ص 81

پدیدآورنده: محمد سلیمانی

منبع:http://www.hawzah.net/

می توانم ... نمی توانم

می توانم ... نمی توانم
 

I can't give solutions to all of life's problems, doubts, or fears.
But I can listen to you and together we will search for answers.

I can't change your past with all its heartache and pain,
Nor the future with its untold stories.
But I can be there now when you need me to care.

I can't keep your feet from stumbling.
I can only offer my hand that you may grasp it and not fall.

Your joys, triumphs, success, and happiness are not mine;
Yet I can share in your laughter.

Your decisions in life are not mine to make, nor to judge;
I can only support you, encourage you, and help you when you ask.

I can't prevent you from falling away from friendship, from your values, from me.
I can only pray for you, talk to you, and wait for you.

I can't give you boundaries which I have determined for you,
But I can give you the room to change, room to grow, room to be yourself.

I can't keep your heart from breaking and hurting,
But I can cry with you and help you pick up the pieces and put them back in place.

I can't tell you who you are.
I can only be your friend.

A Letter From Abraham Lincoln To His Son's Teacher

 

A Letter From Abraham Lincoln To His Son's Teacher 

"My son starts school today. It is all going to be strange and new to him for a while and I wish you would treat him gently. It is an adventure that might take him across continents, an adventure that probably includes wars, tragedy, and sorrow. To live this life will require faith, love, and courage.

So dear Teacher, will you please take him by his hand and teach him things he will have to know, teaching him but gently. If you can, teach him that for every enemy, there is a friend. He will have to know that all men are not just, that all men are not true. But teach him also that for every scoundrel there is a hero, that for every crooked politician, there is a dedicated leader.

Teach him, if you can, that 10 cents earned is of far more value than a dollar found. In school, it is far more honorable to fail than to cheat. Teach him to learn how to gracefully lose, and enjoy winning when he does win.

Teach him to be gentle with gentle people, and tough with tough people. Steer him away from envy if you can and teach him the secret of quiet laughter. Teach him if you can how to laugh when he is sad. Teach him there is no shame in tears. Teach him there can be glory in failure and despair in success. Teach him to scoff at cynics.

Teach him if you can the wonders of books, but also give time to ponder on the extreme mystery of birds in the sky, bees in the sun, and flowers on a green hill. Teach him to have faith in his own ideas, even if every one tells him he is wrong.

Try to give my son the strength not to follow the crowd when everyone else is doing it. Teach him to listen to everyone, but teach him also to filter all that he hears on a screen of truth and take only the good that come through.

Teach him to sell his talents and brains to the highest bid but never to put a price tag on his heart and soul. Let him have the courage to be impatient, let him have the patience to be brave. Teach him to have sublime faith in himself, because then he will always have sublime faith in mankind, and in God.

This is my request Dear Teacher, but see what best you can do. He is such a nice little boy and he is my son."

I Have Learned That

I Have Learned That

I've learned that

no matter what happens, or how bad it seems today, life does go on, and it will be better tomorrow

I've learned that

 you can tell a lot about a person by the way he/she handles these three things: a rainy day, lost luggage, and tangled Christmas tree lights

I've learned that

 regardless of your relationship with your parents, you'll miss them when they're gone from your life

I've learned that

making a living is not the same thing as making a life.

I've learned that

life sometimes gives you a second chance

I've learned that

 you shouldn't go through life with a catcher's mitt on both hands; you need to be able to throw some things back

I've learned that

 whenever I decide something with an open heart, I usually make the right decision

I've learned that

 even when I have pains, I don't have to be one

I've learned that

everyday you should reach out and touch someone

People love a warm hug, or just a friendly pat on the back

I've learned that

 I still have a lot to learn

I've learned that

 people will forget what you said, people will forget what you did, but people will never forget how you made them feel

An  English professor wrote the words

An  English professor wrote the words 
 

"A woman without her man is nothing"

on the chalkboard and asked his students to punctuate it correctly

All of the males in the class wrote

"A woman, without her man, is nothing"

 

All the females in the class wrote

"A woman: without her, man is nothing"

Who’s A Real Friend

 

Who’s A Real Friend


A simple friend, when visiting, acts like a guest

 A real friend opens your refrigerator and helps himself 

 

A simple friend has never seen you cry 

 A real friend has shoulders soggy from your tears


A simple friend doesn't know your parents' first names

A real friend has their phone numbers in his address book

.
A simple friend brings a bunch of Flower  to your party

 A real friend comes early to help you cook and stays late to help you clean

 

A simple friend hates it when you call after they've gone to bed

A real friend asks you why you took so long to call


A simple friend seeks to talk with you about your problems

A real friend seeks to help you with your problems


A simple friend thinks the friendship is over when you have an argument

A real friend calls you after you had a fight

 

A simple friend expects you to always be there for them

A real friend expects to always be there for you